کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

نقش یک دوست خوب برای بچه ها باشیم

دیروز هوای تهران وحشتناک برفی بود و من به سرکارم نرفتم و پیش کسرا توی خونه موندم حدود ساعت ١٠ صبح بود که سروقتش رفتم و با ناز ونوازش از واب بیدارش کردم. همین که فهمید من توخونه پیشش موندم خیلی خوشحال شد و زود از رختخوابش جدا شد و نشست بعد از بوسیدن و سلام صبح بخیر گفتن ابراز شادی کرد و زود از جاش بلند شد. بعد از خوردن صبحونه به من گفت بیا تا باهم بازی کنیم منهم گفتم چی بازی گفت دوست باشیم مثلا من پارسام شما هم کسرا باش منهم قبول کردم . اول از همه احوالمو پرسید. و بعد تمام کارهایی را که کسرا در طول روز با مامان حاجی و بابا انجام داده بود را در قالب نقش پارسا بازی کرد و تکه کلام هایی که باباش در برخورد باکارهاشداشت را ه...
27 آذر 1391

نقش یک دوست خوب برای بچه ها باشیم

دیروز هوای تهران وحشتناک برفی بود و من به سرکارم نرفتم و پیش کسرا توی خونه موندم حدود ساعت ١٠ صبح بود که سروقتش رفتم و با ناز ونوازش از واب بیدارش کردم. همین که فهمید من توخونه پیشش موندم خیلی خوشحال شد و زود از رختخوابش جدا شد و نشست بعد از بوسیدن و سلام صبح بخیر گفتن ابراز شادی کرد و زود از جاش بلند شد. بعد از خوردن صبحونه به من گفت بیا تا باهم بازی کنیم منهم گفتم چی بازی گفت دوست باشیم مثلا من پارسام شما هم کسرا باش منهم قبول کردم . اول از همه احوالمو پرسید. و بعد تمام کارهایی را که کسرا در طول روز با مامان حاجی و بابا انجام داده بود را در قالب نقش پارسا بازی کرد و تکه کلام هایی که باباش در برخورد با کا...
27 آذر 1391

کسرا و مهمونی کرج

دیروز خونه خاله جون پروین دعوت بودیم و کسراخوشحال بود و به هرکی میرسید میگفت من دارم میرم کرج خاله جون واسم پاستیل خریده منتظرمونه تا به کرج بریم.تو راه هم حسابی شادی می کرد و و شعر من یه پرندم آرزو دارم کنارم باشی را زمزمه میکرد. خونه خاله جون که رسیدیم خاله جون بهش گفت با من بیا تا بهت پاستیل بدم .همه اونها توی بک نایلکس بود و بقیه پاستیل ها را به من داد که من هم تو ساک دستیم گذاشتم.بعد ازظهر بود که دیدم کسرا داره پاستیل میخوره و بعد یکساعت دیدم دوباره پاکتی جدید تو تو دستش بود و داشت میخورد متعجب شدم رفتم سراغ ساک دستیم که دیدم ازهفت تا پاکت فقط سه تاش مونده سرش را گرم کردم و جای پاستیل ها را عوض کردم، فهمید که ...
18 آذر 1391

کسرا و مهمونی کرج

دیروز خونه خاله جون پروین دعوت بودیم و کسراخوشحال بود و به هرکی میرسید میگفت من دارم میرم کرج خاله جون واسم پاستیل خریده منتظرمونه تا به کرج بریم.تو راه  هم  حسابی شادی می کرد و و شعر من یه پرندم آرزو دارم کنارم باشی را زمزمه میکرد. خونه خاله جون که رسیدیم خاله جون  بهش گفت با من بیا تا بهت پاستیل بدم .همه اونها توی بک نایلکس بود و بقیه پاستیل ها را به من داد که من هم تو ساک دستیم گذاشتم.بعد از ظهر بود که دیدم کسرا داره پاستیل میخوره و بعد یکساعت دیدم دوباره پاکتی جدید تو  تو دستش بود و داشت میخورد متعجب شدم رفتم سراغ ساک دستیم که دیدم از هفت تا  پاکت  فقط سه تاش مونده س...
18 آذر 1391

دلیل برای شیطنت

یک وقت هایی پسرم شیطنت را به حد اعلای خودش میرسونه اوایل به خاطر اینکه قائله ختم به خیر بشه و زود بتونیم ببخشیمش میگفتیم عیبی نداره شیطون گولت زده ولی دیگه این کار را انجام نده.ا و هربارقول میداد که دیگه کار بدی نمیکنه و وقتی دوباره شیطنتش به اوج خودش میرسید برای اینکه مواخذه نشه خودش پیشدستی میکرد و میگغت مامان ویا بابا شیطون گولم زد .هر روز که شیطنت جدیدی آغاز میشد باز همون کلام را میگفت که دوباره شیطون گولم زد خلاصه منو باباش دیدیم که اینجوری نمیشه هر کاری دلش میخواد میکنه و بعد میگه شیطون گولم زد تصمیم گرفتیم که اگه هر خواسته ای داشت سریعا اجرا نکنیم و شیطنتهاش را به رخش بکشیم.خرید بودیم که گفت فلان چیزو میخوام ...
11 آذر 1391

دلیل برای شیطنت

یک وقت هایی پسرم شیطنت را به حد اعلای خودش میرسونه  اوایل به خاطر اینکه قائله ختم به خیر بشه و زود بتونیم ببخشیمش میگفتیم عیبی نداره شیطون گولت زده ولی دیگه این کار را انجام نده .ا و هر بارقول میداد که دیگه کار بدی نمیکنه و وقتی دوباره شیطنتش به اوج خودش میرسید برای اینکه مواخذه نشه خودش پیشدستی میکرد و میگغت مامان ویا بابا شیطون گولم زد .هر روز که شیطنت جدیدی آغاز میشد باز همون کلام را میگفت که دوباره شیطون گولم زد خلاصه منو باباش دیدیم که اینجوری نمیشه هر کاری دلش میخواد میکنه و بعد میگه شیطون گولم زد تصمیم گرفتیم که اگه هر خواسته ای داشت سریعا اجرا نکنیم و شیطنتهاش را به رخش بکشیم.خرید بودیم که...
11 آذر 1391

عزاداریهای محرم

چند روزی از ماه محرم نگذشته بود که نزدیک خونمون تکیه زدندو هرشب بعد نماز دسته ها به سمت خیابون ها حرکت میکردند. امسال یک فرقی با عاشورای سال پیش داشت و اونهم این بود که حالا دیگه پسرمون عزاداریها را بیشتر میفهمید و دوست داشت طبل بزنه . وقتی صدای طبل را میشنید اسرار میکرد بیرون بریم. اوایل محرم بود که با باباش به تکیه رفتن و زدن طبل را تجربه کرد و اونقدر خوشش اومده بود که هرشب دوست داشت بره و طبل زدنشون را ببینه روز محرم بود که صبح برای دیدن دسته به امامزاده رفتیم. توی حیاط یک خیمه سبز بر پا کرده بودندکه بچه هاوارد این خیمه هامیشدن. با کسرا تو خیمه رفتیم و طبلها یی واسه بچه ها گذاشته بودن تا هر بچه ای که دوست ...
6 آذر 1391

عزاداریهای محرم

چند روزی از ماه محرم نگذشته بود که نزدیک خونمون تکیه زدندو هرشب بعد نماز دسته ها به سمت خیابون ها حرکت میکردند. امسال یک فرقی با عاشورای سال پیش داشت و اونهم این بود که حالا دیگه پسرمون عزاداریها را بیشتر میفهمید و دوست داشت طبل بزنه . وقتی صدای طبل را میشنید اسرار میکرد بیرون بریم. اوایل محرم بود که با باباش به تکیه رفتن و زدن طبل را تجربه کرد و اونقدر خوشش اومده بود که هرشب دوست داشت بره و طبل زدنشون را ببینه روز محرم بود که صبح برای دیدن دسته به امامزاده رفتیم. توی حیاط یک خیمه سبز بر پا کرده بودند که بچه ها وارد این خیمه ها میشدن.    با کسرا تو خیمه رفتیم و طبلها یی واسه بچه...
6 آذر 1391
1